مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
-------------
گفتی چرا سخن نکنی چون به من رسی
نظارهٔ جمالِ تو خاموشی آورد
--------------------
عشقبازان دیگرند و عشق سازان دیگرند
آنچه در فرهاد میبینم کجا پرویز داشت
----------------
عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم
یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم
-----------------
ای به عهدت پارساییها به رسوایی بدل
من یکی زان پارسایانم که رسوا کردهای
-----------------
از خویش برون رو ز درِ خویش درون آی
تا گم نشوی گم شدهٔ خویش نیابی
--------------
آن گِردِ حرم گردد و این گردِ خرابات
من گِردِ سرت گردم و جایی که تو باشی
---------------------
ای خون خلقی ریخته وانگه از آن خون ریختن
نه دست تو دارد خبر نه تیغ تو آلودگی
------------------
گفتم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو
استغفراللّه زین سخن عشق تو و آسودگی
-------------------
بتی چون تو چرا در پرده باشد
مگر از ننگ چون من بت پرستی