۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۹۶۰۸۲
تاریخ انتشار: ۱۷:۵۹ - ۱۶-۱۰-۱۳۹۰
کد ۱۹۶۰۸۲
انتشار: ۱۷:۵۹ - ۱۶-۱۰-۱۳۹۰

مهریه همسر شهید چمران

من فارغ‌التحصيل رشته فيزيک بودم ولي طي زندگي با شهيد چمران که روحي مواج و خروشان و خداجو داشت به فلسفه علاقه‌مند شدم و در ايران به تحصيل اين رشته پرداختم و بعد هم به تدريس فلسفه مشغول شدم. اکنون به علت کسالت قادر به تدريس نيستم ولي منزل خودم در شهر صور لبنان را با توجه به علاقه شهيد چمران به ايجاد مراکز علمي، فرهنگي و ديني، به موسسه خيريه و حسينيه با نام مبارک حضرت زهرا (سلام‌ا...عليها) تبديل نموده و آن را وقف کرده‌ام و برنامه‌هاي مختلف مذهبي و اجتماعي در آنجا براي بانوان لبناني به اجرا درمي‌آوريم.


                
سال‌ها از آرام گرفتن دکتر چمران مي‌گذرد، روزهاي تکاپو و از پشت صخره‌اي به صخره ديگر پريدن و پناه گرفتن. و روزهاي جنگ‌هاي سرنوشت‌ساز پايان يافتند. و اکنون در اين روزگار به ظاهر آرام «غاده چمران» با لحني شکسته باز از چمران مي‌گويد.
به گزارش وفا، او پس از ازدواج با شهيد چمران در تمام دوران مبارزه وي در جنوب لبنان و نيز در جريان دفاع مقدس در جبهه‌هاي جنوب و غرب کشور، همراه و همگام با اين شهيد بزرگوار بود. با اين که اهل لبنان است و لهجه عربي دارد ولي زبان فارسي را به راحتي صحبت مي‌کند.

بعد از گذشت سال‌ها از شهادت شهيد چمران، چه ارتباطي بين شما و ايشان هست؟
بعد از گذشت ۳۰ سال از شهادت همسرم احساس مي‌کنم که چقدر جاي ايشان و شهدا خالي است. شهدا حق بزرگي بر گردن ما دارند و به اعتقاد من آن‌ها واقعا زنده و آگاه و ناظر بر اعمال ما هستند. ما نبايد هيچ‌وقت گذشت و فداکاري و کار بزرگي که آنان انجام داده‌اند را از ياد ببريم. فراموش نکنيم اين امنيت و نعمتي که خداوند به اين کشور عطا فرموده به برکت خون شهدا است.

نحوه آشنايي و ازدواج شما با شهيد چمران چگونه بود؟
وقتي مصطفي به جنوب لبنان آمد موسسه يتيمان «جبل عامل» را به همراه عده‌اي تشکيل داد که حدود ۴۵۰ نفر را تحت پوشش داشت. در آنجا زمينه آشنايي من و ايشان فراهم شد. خانواده‌ به دلايلي با ازدواج ما مخالف بودند ولي من که مصطفي را به خوبي شناخته و به ايمان، ديانت و حق‌جويي او پي برده بودم سرانجام خانواده‌ام را متقاعد نمودم. وقتي پاي مهريه به ميان آمد مصطفي يک جلد کلام‌ا... مجيد و يک ليره لبناني را به عنوان مهريه پيشنهاد داد. من هم ضمن قبول اضافه نمودم مهريه من اين است که مصطفي مرا در مسير صراط مستقيم همراه کند تا با او به خدا نزديک شوم.

در مورد خودتان و فعاليت‌هايتان بگوييد.
من فارغ‌التحصيل رشته فيزيک بودم ولي طي زندگي با شهيد چمران که روحي مواج و خروشان و خداجو داشت به فلسفه علاقه‌مند شدم و در ايران به تحصيل اين رشته پرداختم و بعد هم به تدريس فلسفه مشغول شدم. اکنون به علت کسالت قادر به تدريس نيستم ولي منزل خودم در شهر صور لبنان را با توجه به علاقه شهيد چمران به ايجاد مراکز علمي، فرهنگي و ديني، به موسسه خيريه و حسينيه با نام مبارک حضرت زهرا (سلام‌ا...عليها) تبديل نموده و آن را وقف کرده‌ام و برنامه‌هاي مختلف مذهبي و اجتماعي در آنجا براي بانوان لبناني به اجرا درمي‌آوريم.

چه مواقعي به ايران مي‌آييد؟
معمولا در طول سال چند بار به ايران مي‌آيم. در ايران حال و هواي دفاع مقدس برايم تداعي مي‌شود. همچنين فرصت زيارت بارگاه امام رضا (عليه‌السلام) را از دست نمي‌دهم، چراکه به نظرم ما هرچه داريم از پشتيباني و برکت امام بزرگوار مي‌باشد.

شما به عنوان يک همسر وفادار چه توصيه‌اي به زنان ايراني داريد؟
من دو توصيه به خانم‌هاي محترم دارم. اول اين که هميشه و در همه حال خدا را در نظر داشته باشند و از ياد او غافل نشوند. قرار گرفتن در راه حق و مسير رسول خدا (صلوات‌ا...عليه) و ائمه‌اطهار (عليه‌السلام) اولين شرط موفقيت است. مسئله دوم اطاعت زن از شوهر و تفاهم و يک‌دلي آنان مي‌باشد. چراکه شوهر سرپرست خانواده است. وقتي که زن اين را بپذيرد و پاي‌بند باشد، اين زندگي با محبت توأم خواهد بود. در چنين خانواده‌اي منت و خودخواهي جايي نخواهد داشت. در اين صورت خداوند کمک کرده و عشق، محبت و برکت به خانه خواهد آمد. نبايد توقعات زياد و بيش از اندازه باشد. اگر انسان در زرق و برق دنيا و ماديات غرق شود، پيشرفتي در معنويات حاصل نخواهد شد و چنين انساني به تعالي نمي‌رسد و نمي‌تواند قدم‌هاي بزرگ و سرنوشت‌ساز بردارد.

لطفا خاطره‌اي از شهيد چمران برايمان نقل کنيد.
يادم مي‌آيد مادرم به سختي مريض و در بيمارستان بستري بود. به اصرار مصطفي تا آخرين روز در کنار مادرم و در بيمارستان ماندم. او هر روز براي عيادت به بيمارستان مي‌آمد. مادرم مي‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولي او قبول نمي‌کرد و مي‌گفت: بايد پيش شما بماند و از شما پرستاري کند. بعد از مرخص شدن مادرم از بيمارستان، وقتي مصطفي به دنبالم آمد و سوار ماشين شدم تا به خانه خودمان برويم، مصطفي دست‌هاي مرا گرفت و بوسيد و گريه کرد و گفت: از تو بسيار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردي. با تعجب به او گفتم: کسي که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما... چرا تشکر مي‌کني؟! او در جواب گفت: اين دست‌ها که به مادر خدمت مي‌کنند براي من مقدس است. دستي که براي مادر خير نداشته باشد براي هيچ کس خير ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است.
ارسال به دوستان