۰۶ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۹۸۴۲
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۳ - ۳۰-۰۳-۱۳۸۶
کد ۱۹۸۴۲
انتشار: ۱۳:۳۳ - ۳۰-۰۳-۱۳۸۶

نگاهي به شرک 3 يکي از پرفروشترين فيلم هاي هاليوود


کارتون ها ادامه دهنده راه افسانه ها هستند. از زمان برادران گريم که پاي مردانه حافظ بخشي از ميراث گذشتگان شدند ما توانستيم ريشه هاي بسياري از داستان ها و سنت هاي روايي مان را کشف کنيم. بعدتر والت ديزني اين سنت را ادامه داد ولي اين بار روايت افسانه نه برعهده خنياگران محلي يا مادربزرگ ها که برعهده اختراع تازه اي بود که انگار ساخته شده بود تا افسانه ها زنده بمانند.

گفتن اينکه جفري کاتزنبرگ ميراث دار خلف برادران گريم است شايد اغراق آميز باشد ولي غلط نيست. «شرک» آخرين حاصل کار او است. اگر «پري دريايي کوچولو» به مثابه افسانه اي قرن هفدهمي بود يا «شيرشاه» تصويري ديگرگونه از «ليرشاه»، «شرک» افسانه زمان ما است. افسانه اي براي کودکان نسل جديد و البته براي آناني که مي خواهند بخندند.

***
در نمايش خصوصي اخير فيلم شرک 3 سر جاي خودم نشسته بودم و در حالي که از تماشاي فيلم در جايي که ديد خوبي داشت (و هيچ چيز مزاحمي بين من و پرده نبود) و از واکنش هاي هيجان زده غو قابل پيش بينيف بچه ها غحين تماشاي فيلمف لذت مي بردم، صداي بچگانه اي از پشت سرم گفت؛ يعني بايد تلفن همراهمو خاموش کنم؟، آن دختر به نظر نمي آمد بيش از 7 سال داشته باشد. آيا او داشت شوخي مي کرد؟ متاسفانه شوخي نمي کرد، حتي در اين فرهنگ هم 7سالگي براي اين جور کنايه ها خيلي زود است. پس از اينکه فيلم شروع شد، متوجه شدم يک کودک با تلفن همراه، تداعي گر انيميشن هاي کمپاني دريم ورکس است، تهيه کننده پرسود ترين نمونه هاي انيميشن که مخاطبانش را به روياهاي بچگي مي برد (براي مخاطبانش روياپردازي مي کند تا بچه باشند). مخاطباني که تا به حال به صورت مکانيکي فيلم مي ديده اند و از هيجانات و افسون داستان هاي جن و پريان به دور بوده اند. سرگذشت «نارنينا» و سري داستان هاي «هري پاتر» جذابيت هاي مخصوص خودشان را دارند ولي دار و دسته دريم ورکس فکر مي کنند که مخاطبشان در يک دنياي رسانه اي فاقد تصوير زندگي مي کند.

اما رازي اينجا وجود دارد، آيا تا به حال پدر و مادر اين دختر برايش از داستان هاي برادران «گريم» و «هانس کريستين اندرسن» چيزي خوانده اند؟ آيا او تا به حال «سفيد برفي و هفت کوتوله» يا ساير نمونه هاي کارتون هاي زيباي والت ديزني با آن پروانه ها و جنگل هاي شگفت آور و صداي گوشنواز چنگ را ديده است؟

دريم ورکس فکر مي کند که دخترک اين افسانه ها را ديده و ديگر تمايلي به اين فانتزي ها ندارد و به همين دليل فيلم هاي شرک با هجوي از کارهاي قديمي دوست داشتني ديزني انباشته شده است. فهميدن جوک هاي شرک براي پدر و مادرها راحت تر از بچه هاست و بچه ها از شوخي هاي انتقادي تکراري بدون توقف و ناپخته آن اشباع مي شوند که در آن گذشته و حال، سبک گوتيک و لحن دخترانه کوچه بازاري همه و همه سرهم بندي شده اند.پديده شرک يکي از آن پديده هاي نادر در فرهنگ ماست که با آن بچه ها پيش از آن که مبهوت آن شوند با چيزهاي خنده دار سرگرم مي شوند.

اما با وجود همه اين حرف ها شايد 7سالگي براي اين کنايه ها خيلي هم زود نباشد. شرک براي بزرگ ترها پست مدرن است و براي ساده انگاران آبکي و تقليدي و پيش پاافتاده. روزگاري ويليام استيگ خارق العاده ترين نويسنده کتاب کودکان در سن 83 سالگي کتابي نوشت که کتاب محبوب همه خانواده ها از جمله خانواده خود من شد و پسربچه ها مجذوب اين شرک کج خلق و باشکوه و خشمگين شدند. اين کتاب در سال 1990 به چاپ رسيد و در مورد موجودي زشت، زگيلي، بدقيافه، دندان افتاده، پرسر و صدا و سبز بود که به شدت اعتماد به نفس داشت. شرک آنقدر نسبت به زيبايي کور و بي اعتنا است که شکست ناپذير است و هيچ چيز به جز کابوس شيرين محبوب بچه ها بودن او را نمي ترساند. اما او ديگران را مي ترساند.

او قدرتي جادويي و خشمي آسيب رساننده دارد که باعث نابودي گياهان و اژدها مي شود و به خاطر همه اين جوش و خروشش، کارتون شرک، يک داستان پريان کاملاً جذاب شد.

يک موجود کاملاً زشت که همسر کاملاً زشتي پيدا مي کند «و از آن پس آنها به طرز عجيبي در کنار هم زندگي کردند.»

کاراکتر شرکي که دريم ورکس ساخته بسيار لطيف تر از الگوي اصلي است. شرک دريم ورکس بيشتر نرم و لطيف است تا زننده و زشت و دوست داشتني است تا زشت و ترسناک. (معشوقه اش به اسم پرنس فيونا هم يک موجود زشت و بامزه است که شبيه خانم خوکه است.) شرک در اينجا آن برآمدگي بالاي سرش را که ابروهايش را بالا مي برد و به او يک حالت عصبانيت هميشگي مي داد، ندارد. در قسمت اول که در سال 2001 ساخته شد، مايک مايرز به جاي شرک حرف زد و به شخصيت شرک هيجان احمقانه اي داد. شرک نمي خواهد يک قهرمان باشد. او فقط مي خواهد خانه دوست داشتني اش را در جايي که لرد فارکواد بدجنس با يک نقشه زيرکانه و حساب شده (جان لايت گو) تمام موجودات افسانه اي و بي مصرف فيلم هاي قديمي ديزني را به آنجا تبعيد کرده است دوباره به دست آورد. قرار مي شود شرک در پي يک معامله ملکي با فارکواد در ازاي نجات دادن پرنسس فيونا (با صداي کامرون دياز) از دست يک اژدها خانه کوچک با حياط گلي خود را به دست آورد. اما وقتي فيونا به چهره واقعي خود که مثل شرک زشت است برمي گردد شرک زوج خود را مي يابد. در شرک 2 (2004) شرک و فيونا با شادي غول بودن را مي پذيرند و از وسوسه زيبايي صرف نظر مي کنند و چهره طبيعي و تيره و زشت خود را مي يابند. پيام دو فيلم اول اين بود که تو بايد خودت باشي، ايده اي که در اين زمينه به عنوان نمونه اي از فردگرايي مد روز مطرح شده است، مثل همان تفکري که نوجوان ها را ترغيب به خريد شلوار جين پاره مي کند و اين خيلي با خودبسندگي جسورانه اي که «استيگ» ترويج مي کند متفاوت است.

و اين چندان تعجب آور نيست چون اجزا و عناصر ماجرا تعديل شده است و گروه دريم ورکس قداست مذهبي و مقدس استيگ را حذف کرده است. (در کتاب استيگ، شرک گرفتار آواز «الکتي پولکتي» مي شود که اين صدا و آواز شبيه يک جور بازي خياباني است که شايد استيگ وقتي در برانکس زندگي مي کرده آن را ياد گرفته باشد.) چيزي که طعم بخصوص و اسيدي نوشته هاي استيگ را در مقايسه و چشم و هم چشمي با بازار انيميشن هاي ديزني دارد. به عنوان مثال خيلي ها به شخصيت فارکواد اشاره مي کنند که کاراکتري خپله و خودخواه است و شايد منظور از آن مايکل اسنير است که آن موقع رئيس کمپاني ديزني و رئيس سابق جفري کاتزبرگ و رقيب دريم ورکس بود.

و اين قضيه و استراتژي سر به سر گذاشتن با مسوولان ديزني شايد به سال 1994 برگردد، وقتي که کاتزبرگ به کمپاني ديزني رفت و اسنير از پرداخت صدها ميليون دلار بدهي اش به کاتزبرگ امتناع کرد.

فيلم هاي شرک بامزه اند ولي سبک کمدي خردمندانه اي که هاليوود تحميل مي کند و شيرين کاري هاي قصه را حذف مي کند يک جور تلخي و تيرگي دارد که بعد از مدتي باعث مي شود صنعت کمدي سازي (ساختن) کمي تهو ع آور شود. در شرک3 که به وسيله کريس ميلر کارگرداني شده پدر فيونا پادشاه وزغ ها مي ميرد و او به شرک (مايرز) مي گويد که حالا بايد او پادشاه و قانونگذار سرزمين هاي دور باشد. سرزميني که همه آنها در آن زندگي مي کنند و شرک مايل به اين کار نيست. (اين آخرين کاري است که شرک ممکن است بخواهد انجام دهد.) پس شرک تصميم مي گيرد عموي فيونا را (با صداي جاستين تيمبرليک) که او را به نام «آرتي» مي شناسيم، جانشين شاه کند. آرتي در آکادمي «وارسستر شاير» تحصيل مي کند. يک جور بربانک (Burbank) قرون وسطايي که بچه ها در آن در حالي که نيم تنه چرمي پوشيده اند کندر دود مي کنند.

طرح و عناصر سومين شرک به قوت دو فيلم اول نيست و اگر هم اين طور نباشد به نوعي نااميد کننده است. اما شوخي هاي قديمي ضدديزني با آدم هاي کودن در آن هنوز وجود دارد. مثل تصاوير مختلفي که بر ضد فرم هنري، احساساتي و بي مزه و آهنگين برادوي در کارهاي اخير ديزني است. ادي مورفي و آنتونيو باندراس که در شرک يک و دو با صحبت در نقش هاي الاغ و گربه چکمه پوش درخشيدند در شرک 3 کمتر در مرکز توجه اند. اما روپرت اورت زرنگ تر از آن است که تنها در حد يک صدا بي اهميت شود، او در نقش پرنس چارمينگ، بازنده بزرگ، مي درخشد. اورت روح اثر را درک کرده اگرچه شايد قابل مقايسه با موجوداتي که استيگ خلق کرده نيست.

کاراکترهاي سري کارتون هاي شرک شايد شبيه اسباب بازي هاي لاستيکي حمام باشند اما شبيه سازي هاي کامپيوتري دريم ورکس با نمايي سه بعدي به آنها وزن و سايه مي دهد. جوري که انگار به سمت شما حرکت مي کنند و شما وارد پرسپکتيتو و دژ شکسته شده فاصله ها مي شويد. اين درست متضاد «پاپريکا» (فلفل قرمز) درخشان است که به وسيله ساتوشي کان کارگرداني شده و يکي از نمونه هاي برجسته انيميشن ژاپني است که براي جوانان ساخته شده است. بخشي از آن طراحي با دست است و الگوهاي چندگانه آن به صورت تصويري فعال (متحرک) در فاصله هاي متفاوت از طرح اصلي به صورت لايه لايه قرار گرفته است. فضاي اين انيميشن در دنياي تجاري کريدورهاي سفيد و طولاني و ديوارهاي شيشه اي بلند و آزمايشگاه هاي تحقيقاتي مي گذرد. يک تريلر علمي ـ تخيلي فرويدي- يونگي- فلينيسکي که تضادي آشکار با تماشاگر امريکايي دارد چرا که ممکن است به علت روبه رو شدن با پيچيدگي هاي پيچ در پيچ (قرقره مانند، کلاف وار) آن احساس حماقت بکند. «پاپريکا» يک قهرمان زن 18 ساله و يک جور ابرزن ژاپني است که به عنوان شکلي از درمان مردم را به رويا برده و رويادرماني مي کند. او براي يکي از بيماران، اين طور توضيح مي دهد که يک کارآگاه به وسيله قاتلي که نتوانسته او را دستگير کند اسير مي شود.

وقتي تازه به خواب مي رويم روياها مثل فيلم هاي کوتاه هنري اند و بعد روياها طولاني تر و مثل فيلم هاي پرفروش و مردم پسند مي شوند. در پاپريکا اين ارتباط بين روياها و فيلم ها مثل خوشامدگويي اوليه است نمايش هاي ديگري هم وجود دارند، سايت هاي اينترنتي و کاراکترهايي که تجسم پيدا مي کنند و هر لحظه ظاهر مي شوند مثل مجموعه اي اسباب بازي و شمايل هايي که در يک وضعيت آزاد رژه مي روند. رژه در شهري بزرگ با حالتي ارعاب آور و ريتم وار مثل فاشيست ها. تمام مردم ژاپن آنجا هستند و براي ژاپني هاي سنتي، اين رژه مثل يک کابوس واقعي است.

انيميشن پاپريکا در ادامه، يک کلارک کنت درست شبيه و همزاد دکتر چيبا دارد؛ دانشمند و محققي زيبا که در شرکتي کار مي کند که در حال ساخت ماشيني به نام DC-mini هستند که مي تواند وارد روياها شود. به نظر مي رسد انسان ها اگر رويا نبينند ديوانه خواهند شد اما پاپريکا درباره مردمي است که روياهايشان ديوانه کننده است. يکي از پيش نمونه هاي DC-mini به وسيله موجود شيطاني و باهوشي تسخير شده که مي خواهد به درون، باطن و زندگي هر کسي برود و او را با خواب همکار چيبا آلوده کند. همچنان که پاپريکا و چيبا وارد روياها مي شوند، پر از تصاوير آشنا و خودماني که به نحوي فزاينده ترسناک است. آنها دستخوش و اسير سرنوشت وحشي مي شوند؛ ترس، وحشت و جنسيت و...

پاپريکا مي پرسد چه کسي بايد روياهاي ما را کنترل کند. روياهايي که اين وضعيت ناخودآگاه (خود به خود و رهاي) سينمايي در فيلم ها ايجاد مي کند. پرسش واقعي اين است که چه کسي بايد فيلم ها را کنترل کند؟

دوست کارآگاه پاپريکا به خاطر خيانت به همکلاسي فيلمسازش احساس گناه مي کند. کسي که پاپريکا را از مرگ نجات داد و پاپريکا در عوض، او را از گناه کردن نجات داد و او حالا براي اولين بار طي سال ها مي تواند با آزادي به ديدن فيلم ها برود. بعد از چنين حرکات و مسائل ظالمانه اي که همه در يک فيلم جمع شده است، پاپريکا با حرکت ساده يک مرد در حال خريد بليت (سينما) به ياد مي ماند.
 
منبع: شرق

 

ارسال به دوستان