۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۱۹:۱۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۳۰۹۷
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۳ - ۱۷-۱۰-۱۴۰۱
کد ۸۷۳۰۹۷
انتشار: ۱۵:۳۳ - ۱۷-۱۰-۱۴۰۱
نگاهی به کتاب «چگونه رنج بکشیم؟»

کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟

کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟
در توصیف تهی بودن زندگی نیز، همیلتون با استناد به پاسكال می‌گوید: «همۀ ما كمابیش بی‌قراریم و دائما دنبال چیزی می‌گردیم تا با آن زندگی‌مان را پر كنیم. این گفتۀ... پاسكال مشهور است كه انسان‌ها به این دلیل بدبخت هستند كه نمی‌توانند به تنهایی در یك اتاق آرام بگیرند.»

عصر ایران؛ هومان دوراندیش -  «هرگز فكر نكن كسی كه به تو دلداری می‌دهد خودش هیچ غم و غصه‌ای ندارد و زندگی‌اش آینۀ همان واژگان ساده و آرامی است كه به زبان می‌آورد؛ واژگانی كه گاه به تو كمك می‌كنند. مشقات و غصه‌های زندگی او به مراتب بیشتر از زندگی توست و وضع تو به مراتب بهتر از اوست. اگر غیر از این بود، هرگز نمی‌توانست آن واژگان تسلی‌بخش را پیدا كند تا به تو بگوید. »

  موسسۀ «مدرسۀ زندگی» در لندن، می‌كوشد با برگزاری كلاس‌ها و انتشار كتاب‌های گوناگون، به مخاطبانش كمك كند زندگی رضایت‌بخش‌تری داشته باشند. كتاب «چگونه رنج بكشیم؟» در راستای تحقق همین هدف منتشر شده است. این کتاب را سما قرایی ترجمه کرده و ناشر آن نیز انتشارات «هنوز» است.

   نویسندۀ كتاب، كریستوفر همیلتون، استاد فلسفۀ دین در كینگز كالج لندن است و متنی روان و دلپذیر و پرنكته را پیش روی خوانندگانی نهاده است كه رنج را در زندگی انسان جدی می‌گیرند. از همیلتون کتاب‌های دیگری نظیر «فلسفۀ زندگی» و «فلسفۀ دین» نیز به فارسی ترجمه شده که آن‌ها نیز خواندنی‌اند. او در واقع به زبان ساده، خوانندۀ آثارش را با نگاهی فلسفی به عالم و آدم آشنا می‌کند.

کریستوفر همیلتون استاد فلسفۀ دین در كینگز كالج لندن است
کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟

  همیلتون در كتاب «چگونه رنج بکشیم؟» رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسمی و رنج مرگ را بررسی كرده و دربارۀ هر یك از این مشكلات، نكته‌های نیكو در كار كرده است.  مفروض اساسی كتاب همیلتون، در واقع این آیۀ مشهور قرآن است: لقد خلقنا الانسان فی كبد (حقا كه آدمی را در رنج آفریده‌ایم.) .

 

  همیلتون می‌كوشد راه‌های مواجهۀ درست با رنج‌های گریزناپذیر را به ما نشان دهد. به یك معنا، هدف او نه "كاستن از رنج" كه "ساختن با رنج" است؛ اینكه چگونه با رنج‌های گریزناپذیر زندگی‌مان كنار آییم. وی این كتاب را «فلسفه‌درمانی یا فلسفه به عنوان شیوه‌ای از زندگی» توصیف می‌كند.

  در باب ریشه‌های رنج، همیلتون به اموری چون «عطش تخیل» و «تهی بودن زندگی» اشاره می‌كند. دربارۀ عطش تخیل می‌نویسد: «از آن جایی كه ذهن ما بسیار تشنه است، به محض نیل به هدف، باز... می‌خواهیم از آن چیزی كه داریم بیشتر داشته باشیم، یا چیز متفاوتی داشته باشیم... افلاطون انسان‌ها را به سطلی تشبیه كرد كه ته آن سوراخ است: آب را داخلش می‌ریزیم، اما به جای اینكه داخلش بماند از تهش بیرون می‌ریزد.»

 

  در توصیف تهی بودن زندگی نیز، همیلتون با استناد به پاسكال می‌گوید: «همۀ ما كمابیش بی‌قراریم و دائما دنبال چیزی می‌گردیم تا با آن زندگی‌مان را پر كنیم. این گفتۀ... پاسكال مشهور است كه انسان‌ها به این دلیل بدبخت هستند كه نمی‌توانند به تنهایی در یك اتاق آرام بگیرند.»

 

  پس ما دائما می‌كوشیم چیزی پیدا كنیم كه حواس‌مان را پرت كند تا از شر حس تهی بودن خلاص شویم و چون كه داشته‌های ما در اثر تخیل خلاق‌مان زود تكراری می‌شوند، «اشتیاق به تازگی» یكی از گرایش‌های بنیادی وجود ما است.

 

  همیلتون می‌نویسد: «آلبر كامو، گفته كه انسان می‌تواند به هر چیزی عادت كند. شاید جملۀ درستی باشد. اما این عقیده نیز صحت دارد و همه به خوبی از آن آگاهند كه ما می‌توانیم از هر چیزی كه در ابتدا به آن اقبال نشان داده‌ایم خسته شویم.»

 

  به همین دلیل است كه زندگی ما زیر یوغ مصرف‌گرایی است و «مد» در جهان كنونی، نقش مهمی در زندگی بشر دارد: «ما بسیاری از چیزها را به این دلیل نمی‌خریم تا جایگزین چیزهایی شوند كه فرسوده... شده‌اند... به این دلیل می‌خریم كه چیزهای قدیمی برای‌مان آشنا شده‌اند و به بیان دیگر، از آن‌ها خسته شده‌ایم. »

 

   عطش تخیل، منبع بسیاری از عواطف و تمایلات منفی ما است؛ عواطفی مثل حسد یا آز كه فی‌نفسه ناخوشایندند و غالبا منجر به درگیری ما با دیگران می‌شوند.

  همیلتون دربارۀ خانواده می‌نویسد: «ما خیلی دوست داریم خانواده ماوای آرامش و امنیتی باشد كه ما را پرورش می‌دهد، اما خانواده خیلی از این آرزو دور است. خانواده اغلب می‌تواند صحنه درگیری و حتی خشونت باشد و بیشتر اتفاقاتی كه در آن می‌افتد آن قدر... دردناك باشد كه تا آخر عمر از آسیب روانی آن در امان نباشیم.»

 

  ارنست همینگوی نیز چندین دهه قبل از همیلتون دربارۀ "خطرات خانواده" هشدار داده بود. همینگوی در کتاب خواندنی «پاریس جشن بی‌کران» نوشته است: «از نظر من اگر کسی نقاشی یا نوشتۀ دوستانش را دوست می‌داشت، مثل کسانی بود که خانواده‌شان را دوست دارند و مؤدبانه نبود که زبان به انتقاد از آن‌ها بگشایی. گاهی وقت‌ها پیش از اینکه کارَت به انتقاد از خانوادۀ خود، چه سببی و چه نسبی، بکشد، مدت‌ها مدارا می‌کنی، اما با نقاش‌های بد وضع آسان‌تر است؛ چون به اندازل خانواده دست به اعمال ناخوشایند نمی‌زنند و از بیخ و بن آسیب نمی‌رسانند. در مورد نقاشی‌های بد، کافی است که نگاهشان نکنی. ولی حتی وقتی که آموخته‌ای به خانواده نگاه نکنی یا به آن‌ها گوش ندهی یا آموخته‌‌ای که نامه‌ها را بی‌جواب بگذاری، خانواده به هزار و یک طریق مختلف می‌تواند می‌تواند خطرناک باشد.»  

   همیلتون در بحث از ملالت و رنج در خانواده، نخستین جملۀ رمان آنا كارنینا را به یاد ما می‌آورد: «همۀ خانواده‌های خوشبخت شبیه همدیگرند؛ اما هر خانوادۀ بدبختی به شیوۀ خودش بدبخت است.»

 

  کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟مشكل اساسی بشر با خانواده، شاید این باشد كه خانوادۀ خوشبخت ملال‌آور است و "اشتیاق به تازگی" را ارضا نمی‌كند ولی خانوادۀ بدبخت، گرچه لبریز از حوادث گوناگون است و در آن از رنج كسالت خبری نیست، اما رنج‌های دیگری را به جان آدمی می‌ریزد كه گاه جبران‌ناپذیرند.

  همیلتون به این جملۀ اوگوست شارتیه - روزنامه‌نگار فرانسوی (1951-1868) – نیز استناد می‌كند كه معمولا «صلح در خانواده، صلحی بی‌روح و ملالت‌بار و خوشبختی از نوع آزاردهنده است.»

 

  بیرون كشیدن شیره و چكیدۀ كتاب «چگونه رنج ببریم؟»، كار دشواری است چراكه بحث همیلتون دربارۀ رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسمانی و رنج مرگ، خصلتی پاشان و پراكنده دارد. او به هر نویسنده‌ای كه رای درخوری داشته، چه فیلسوف و ادیب، چه روزنامه‌نگار و روانكاو، استناد كرده است تا نمونه‌هایی از رنج بردن را در زندگی بشر نشان دهد و نیز راه‌های احتمالی كنار آمدن با این رنج‌ها را.

  در واقع همیلتون كتابش را با فرمول «به هر چمن كه رسیدی گلی بچین و برو» نوشته است! این ویژگی البته نقطۀ قوت كتاب اوست؛ چراکه خواننده را با انبوهی از آرای نویسندگان گوناگون در قبال موضوعی خاص، آشنا می‌كند و این آشنایی در راستای هدف اصلی كتاب است: چگونه واقعیت رنج را در زندگی‌مان بپذیریم و با آن كنار بیاییم تا از شرش در امان بمانیم.

 

  با این حال یكی از پیشنهادات همیلتون برای مهار رنج، «انجام دادن بهترین كار در موقعیتی بد» است. وی می‌گوید دوروتی رو، روانكاو استرالیایی، خاطرات رنج‌آوری از خواهرش در دوران كودكی داشت و به همین دلیل كوشید تاثیر خواهرش بر خودش را با كم كردن ارتباطش با او كاهش دهد: «{دوروتی} رو، كه انگاره‌ای را از اعتقادات بودایی وام گرفته، این شیوه را نوعی جداسازی می‌داند و آن را گونه‌ای از بخشودن تلقی می‌كند- البته متفاوت با بخشودنی كه اغلب (و معمولا غیرواقع‌بینانه) مستلزم احساسات گرم و مثبت نسبت به كسی كه ما را آزرده تصویر می‌شود.»

 

  همیلتون می‌افزاید این جداسازی با اینكه «بدیهی به نظر می‌رسد، اما دشوار است، چون خانواده‌ها معمولا خیلی توقع دارند كه در كنارشان حضور داشته باشیم. فشارهای فرهنگی، اجتماعی و روانی بسیاری روی ما است كه ما را ملزم می‌كند با خانواده‌مان روابط حسنه‌ای داشته باشیم. » اما همیلتون جدایی از اعضای رنج‌آور خانواده را مصداق «انجام دادن بهترین كار در موقعیتی بد» می‌داند.

 

  پیشنهاد مهم‌تر همیلتون، در واقع دعوت به نگاه علمی است. نگاه علمی به بدی‌های انسانی در پی علت‌هاست و وقتی پای علت به میان‌ آید، رفتارهای بد دیگران با ما، چیزی بیش از معلول نیست.

  حال علت كجاست؟ در ذات ما. ذات ما چیست؟ ساختار ژنتیك ما؛ ساختاری كه بیولوژی و سایكولوژی و فیزیولوژی ما را رقم زده است. وقتی هم كه پای علل ذاتی به میان‌ آید، اختیار آدمی بساطش را جمع می‌كند و می‌رود پی كارش!

  در واقع همیلتون پذیرش نوعی جبرگرایی علمی را به ما پیشنهاد می‌كند تا بتوانیم بپذیریم رنج‌های‌مان گریزناپذیر بوده و بدین‌ترتیب با آن‌ها بیشتر كنار آییم.

   وی با مثال زدن نگرش یك شیمیدان به انسان‌ها، می‌نویسد: «{او} به این نتیجه رسیده بود كه اگر افراد را كه هر كدام ویژگی‌های خاص خودشان را دارند، عناصر شیمیایی تصور كند، موفقیت چشمگیری در شناخت آن‌ها خواهد داشت. هر كدام از اشخاص، بسته به ویژگی‌های‌شان، به شیوه‌ای خاص به افراد/عناصر دیگر واكنش نشان می‌دهند... مزیت زیاد این شیوه نگاه به مسائل این است كه احساس گناه را از ما فوق‌العاده دور می‌كند.

«اصلا منطقی نیست كه یك مادۀ شیمیایی را به دلیل نوع واكنشش با ماده‌ای دیگر سرزنش كنیم، این ماده فقط دارد كاری را می‌كند كه در ذاتش است. اگر انسان‌ها را هم با این دید ببینیم، شاید بتوانیم بهتر یاد بگیریم كه همان طور كه هستند قبول‌شان كنیم و شیوۀ واكنش‌شان را صرفا كاركرد سرشت فردی‌شان بدانیم... شخصیت فرد تا حد زیادی تصادفی است...

«اگر كسانی را كه توقعات بسیار بیشتری از آن‌ها داریم، صرفا حاصل سرشت‌شان تلقی كنیم... شاید كمتر از آن‌ها سرخورده شویم... چون به این شكل می‌فهمیم كه این افراد صرفا نمی‌توانند بهتر از این باشند. این نوع اندیشیدن نوعی پیشرفت و حتی شاید گامی به سوی روابط صلح‌آمیزتر باشد.»

 

  اما مشکل چنین نگاهی این است که نوعی تناقض ذاتی در درون خود دارد. اگر کسی از رفتار دیگری ناراحت می‌شود، طبیعتا فردِ ناراحت‌شده خود نیز یک "مادۀ شیمیایی" است و ناراحت‌شدنش امری اختیاری نیست. فقدان اختیار مختص فرد آزارگر نیست؛ فرد آزاردیده هم بدون اختیار و در اثر تحولاتی شیمیایی ناراحت می‌شود.

  در این صورت چطور می‌توان او را با آگاهی‌بخشی، از شر ناراحتی‌اش خلاص کرد؟ اگر آگاهی‌بخشی قدرتی فراتر از فعل و انفعالات شیمیاییِ درونیِ انسان‌ها دارد و می‌تواند رفتار و احساسات آن‌ها را تغییر دهد، چرا با آگاهی‌بخشی در پی تغییر رفتار فرد ناراحت‌کننده یا آزارگر نباشیم؟ شاید چنین فردی را نیز بتوان با افزایش سطح آگاهی‌اش، از رفتار یا گفتار آزاردهنده باز داشت.

 

ارسال به دوستان