۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۸۱۱۹۴
تاریخ انتشار: ۱۴:۲۶ - ۱۳-۱۲-۱۴۰۱
کد ۸۸۱۱۹۴
انتشار: ۱۴:۲۶ - ۱۳-۱۲-۱۴۰۱
کتابخانۀ عصر ایران

پاریس به روایت خانم استاین

طبیعتا این کتاب برای کسانی جذاب است که علاقه‌ای به پاریس داشته باشند. دکتر ابراهیم یزدی جایی گفته بود: پاریس برای کسانی است که دلی پاریسی داشته باشند؛ ما در سال 57 درگیر انقلاب بودیم و فرصت و امکان دل دادن به پاریس را نداشتیم. (نقل به مضمون)

  عصر ایران؛ هومان دوراندیش - گرترود استاین رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس و شاعر بود. او در 1874 میلادی در آمریکا به دنیا آمد ولی در سن 28 سالگی، یعنی در سال 1902، راهی پاریس شد و تا آخر عمر یعنی تا سال 1946 در پاریس زندگی کرد.

  گرترود استاین در پاریس رهبر جنبشی ادبی بود متشکل از نویسندگان ادبیِ مهاجرت کرده به پاریس. گرترود استاین چهرۀ محوری و به نوعی مراد این نویسندگان ادبی بود و نوعی نقش مادرانه در این جنبش ادبی ایفا می‌کرد.

پاریس به روایت خانم استاین

  استاین 44 سال در پاریس زندگی کرد و پاریس و فرانسۀ نیمۀ اول قرن بیستم را، لااقل از منظر یک آمریکایی، به خوبی می‌شناخت. او در کتاب «پاریس فرانسه» آنچه را که از پاریس و فرانسۀ آن چهار دهه دیده و درک کرده بود، با مخاطبانش در میان گذاشته است. مخاطبانی که روزگاری در فرانسۀ دهۀ 1940 کتاب او را می‌خواندند و امروز در تهران دهۀ 2020 میلادی.

   کتاب «پاریس فرانسه» را پوپه میثاقی ترجمه کرده و ناشر آن نشر گمان است.

   ترجمۀ این کتاب کار راحتی نبوده چراکه نثر و نوشتار گرترود استاین ویژگی‌های خاصی دارد که در مقدمۀ اَدَم گوپنیک، در آغاز کتاب، توضیحات سودمندی دربارۀ آن ارائه شده.

پاریس به روایت خانم استاین

   گوپنیک نوشته است: «شاید در کل "پاریس فرانسه" فقط دوازده تا ویرگول باشد... استاین همیشه هر جمله را... بدون ویرگول و جدا نشده می‌نویسد. خواندن استاین تا حدودی شبیه خواندن امیلی دیکنسون است پیش از آن‌ که نقطه‌گذاری بر او تحمیل شده باشد: هر دو آن‌ها توجه ما را از همه نظر، تمام و کمال می‌طلبند.»

  مثلا این یکی از جملات استاین است: «خوب است که در فرانسه خودشان را با همه چیز تطبیق می‌دهند کاملا عوض می‌شوند اما همیشه می‌دانند همانی‌اند که بودند.»

  البته در کتابی که پیش روی ماست، بیش از "دوازده ویرگول" وجود دارد. شاید آن همه فراغت از ویرگول‌گذاری، در یک متن فارسی دشوار باشد و یا مترجم کتاب ترجیح داده کمی بر تعداد ویرگول‌های کتاب بیفزاید تا خواندنش برای خواننده راحت‌تر باشد.

  گوپنیک توضیح می‌دهد سبک استاین در نوشتن "مسری" است و «همینگوی از بسیاری جهات سبک ابداعی او را پرورانده است» و همین نکتۀ دوم «یکی از فضیلت‌ها یا دلایل اهمیت استاین است.»

  وی نهایتا می‌گوید: «سبک همینگوی... نسخۀ جاودان شدۀ سبک استاین است نسخۀ بزک شده‌اش نیست. پنجاه سال تمام، بلکه بیشتر، تاثیرگذارترین سبک در نثر آمریکا بود.»

   هر چه بوده، گرترود استاین زنی مهم در ادبیات جهان در قرن بیستم به شمار می‌رود. طی دو سه دهه، نقش محوری او در میان هنرمندان و روشنفکران ادبیِ آمریکا در پاریس، شبیه نقش جلال آل احمد در بین هنرمندان و روشنفکران ادبی ایران در دهه‌های 1330 و 1340 بود. وودی آلن نیز این نقش محوری را در فیلم "نیمه‌شب در پاریس" نشان داده است.

پاریس به روایت خانم استاین

   آل احمد نیز حداقل یک دهه، یعنی از میانۀ دهۀ 1330 تا زمان مرگش در 1346، بلکه بیش از یک دهه، جایگاه ویژه‌ای نه فقط در میان روشنفکران ادبی بلکه در میان هنرمندان ایرانی آن دوره داشت. مثلا اکبر رادی نخستین نمایشنامه‌اش (روزنۀ آبی) را، که یکی از بهترین نمایشنامه‌های او نیز محسوب می‌شود، قبل از انتشار به آل احمد داده بود و بر سر پایان نمایشنامه، بین رادی و آل احمد اختلاف پیش آمده بود.

   کمی بعدتر نمایشنامۀ دوم رادی، افول، با تایید تام و تمام آل احمد مواجه شد و موقعیت رادی در فضای روشنفکری ادبی جامعۀ ایران تقویت شد. آل احمد نوشت: «اکبر رادی در افول حسابی طلوع کرده است.»

   در فیم "نیمه‌شب در پاریس" نیز، نویسندۀ جوانی که از دهۀ 2010 میلادی به دهۀ 1920 برگشته، رمانش را می‌برد برای گرترود استاین، تا آن را بخواند و دربارۀ ضعف و قوتش نظر بدهد.

  اما جدا از سبک نوشتار استاین، نگاه او به مردم پاریس و فرانسه هم قابل تأمل است. برخی جملاتش در توصیف احوال و عادات فرانسویان متناقض‌اند. اهل ادبیات و هنر البته با تناقض مشکل چندانی ندارند بلکه آن را دینامیسمی برای آفرینش و خلاقیت می‌دانند.

  مولانا هم که می‌گفت «می‌کِشَدم مِی به چپ می‌کشدم دل به راست/ رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو»، از همین کشاکش‌ها و کشمکش‌های درونی یک هنرمند پرده برمی‌داشت. کشش‌های متناقضی که مایۀ خلاقیت او بود.

   با این حال توصیفات بعضا متناقض گرترود استاین از خلق و خو و نگرش فرانسویان، شاید صرفا بیان واقعیت باشد. یعنی فرانسویان دچار تناقض بوده باشند نه درک استاین از مشی و نگرش آن‌ها.

   واقعیت هم معمولا چیزی جز این نیست. هر ملتی تناقض‌های فکری و رفتاری خودش را دارد. درک این نکته، دست کم برای ما ایرانیان باید آسان باشد! ما عمری است که در پی جمع کردن آموزه‌هایی هستیم که با یکدیگر جمع نمی‌شوند. و بر مبنای این آموزه‌های متناقض، رفتارهایی داریم که آن‌ها را بر حق می‌دانیم ولی نیک اگر نظر کنیم، درمی‌یابیم که همۀ این رفتارها نمی‌توانند مصداق "عمل درست" باشند.

   استاین به تحولات چشمگیر پاریس طی دو سه دهه اشاره می‌کند و می‌گوید: « از سال 1900 تا 1930 پاریس خیلی چهره عوض کرد. همیشه به من می‌گفتند آمریکا چهره عوض کرده است اما آمریکا واقعا در آن سال‌ها به اندازۀ پاریس عوض نشد.»

پاریس به روایت خانم استاین

   اما او در جاهای دیگری از کتابش به "ثبات" در زندگی مردم فرانسه اشاره می‌کند دربارۀ فرانسویان می‌نویسد: «آن‌ها به پس‌زمینۀ سنت نیاز داشتند و به این باور عمیق که مردان و زنان و کودکان تغییر نمی‌کنند، که علم جالب است اما هیچ چیز را تغییر نمی‌دهد.»

  شاید منظورش این است که اگرچه علم و صنعت و "پیشرفت" در نیمۀ اول قرن بیستم تغییرات زیادی در فرانسه بویژه در پاریس ایجاد کرده بود، ولی از نظر فرانسویان هیچ چیز عوض نشده بود. الله اعلم!

   با این حال کتاب او سرشار از نکته‌های خواندنی است. اینکه چهار جملۀ متناقض در کتابش پیدا کنیم و به آن توجهی نکنیم، در واقع خودمان را از تجربۀ تقریبا چهل سالۀ گرترود استاین در پاریس‌شناسی محروم کرده‌ایم. استاین در 1902 وارد پاریس شد و این کتاب را در 1940 نوشت. سالی که جنگ جهانی دوم تازه آغاز شده بود.

   البته طبیعتا این کتاب برای کسانی جذاب است که علاقه‌ای به پاریس داشته باشند. دکتر ابراهیم یزدی جایی گفته بود: پاریس برای کسانی است که دلی پاریسی داشته باشند؛ ما در سال 57 درگیر انقلاب بودیم و فرصت و امکان دل دادن به پاریس را نداشتیم. (نقل به مضمون)

       خلاصه اینکه درک پاریس و لذت بردن از زیستن و بودن در این شهر، سبک زندگی خاصی می‌طلبد و به قول ابراهیم یزدی، دل پاریسی می‌خواهد.

پاریس به روایت خانم استاین

   مشهور است که مردم فرانسه "انقلاب‌خوی" هستند. یعنی طبع انقلابی دارند. توصیفات استاین هم به نحوی موید این ویژگی آن‌هاست. مثلا می‌گوید دولت و انتخابات برای فرانسوی‌ها مهم نبود. او می‌نویسد که برای فرانسوی‌ها «دموکراسی واقعی است اما بود و نبود دولت‌ها اهمیتی ندارد جز این‌که زیادی از مردم مالیات بگیرند یا خاک به دشمن بدهند.»

   دربارۀ تره خرد نکردن برای انتخابات هم می‌نویسد:

 «خیلی خوب به یاد دارم که دوران جنگ 1914 بود و همه فرانسوی بودند و دربارۀ رأی دادن زن‌ها صحبت می‌کردند و یکی از این زن‌ها که گوش می‌داد گفت اوه عزیزم! من باید برای خیلی چیزها در صف بایستم زغال سنگ و شکر و شمع و گوشت و حالا هم برای رأی دادن.»

   دست‌کم در نیمۀ اول قرن بیستم چنین نگاهی تا حد زیادی در پاریس مشهود بوده. البته الآن هم چنین نگرشی کم و بیش وجود دارد. فرانسه یک جامعۀ آزاد است و مردم این کشور آزادی‌شان را مدیون خودشان هستند. مثل مردم ژاپن و آلمان نیستند که آمریکا آن‌ها را به دموکراسی رسانده باشد.

   فرانسوی‌ها خودشان انقلاب کردند و شرّ کلیسا و استبداد را از سر زندگی‌شان کم کردند و جامعه‌ای آزاد پدید آوردند. بنابراین بیش از آنکه روحیه‌ای کرنش‌پذیر در برابر دولت (به معنای نظام سیاسی) داشته باشند یا مهم‌ترین دغدغۀ سیاسی‌شان انتخابات باشد، به خودشان به عنوان یک ملت و افرادی حقیقتا آزاد (نه در بند عقاید کهن و ایدئولوژی‌های مدرن) متکی‌اند. یعنی هر وقت لازم ببینند به خیابان‌ها می‌آیند و کشور را به آشوب می‌کشند تا حکومت به خواسته‌هایشان یا دست کم بخشی از خواسته‌هایشان تن دهد.

پاریس به روایت خانم استاین

   استاین می‌نویسد:

 «فرانسوی‌ها واقعا باور ندارند که هیچ چیزی اهمیت داشته باشد الّا زندگی روزمره و زمینی که آن زندگی را به‌شان می‌بخشد و دفاع از خودشان در برابر دشمن. دولت هیچ اهمیتی ندارد مگر تا جایی که این کار را می‌کند... هر چه باشد هیچ توفیری ندارد و آن‌ها هم می‌دانند که هیچ توفیری ندارد.»

   دربارۀ خلق و خوی سیاسی فرانسویان، این خاطرۀ استاین هم جالب است. بخوانید:

«اولین بار که پاریس بودم و سال‌های آزگار خدمتکاری داشتم دوستان خیلی خوبی بودیم اسمش هلن بود. یک روز کاملا بر حسب اتفاق نمی‌دانم چطور شد... بهش گفتم هلن شوهرت عضو کدام حزب سیاسی استو همیشه همه چیز را به من گفته بود حتی خصوصی‌ترین گرفتاری‌هایش با خانواده و شوهرش را اما وقتی این را گفتم که شوهرت عضو کدام حزب سیاسی درجا چهره‌اش در هم رفت. جواب نداد. گفتم چه‌ات شده هلن مگر راز است؟ جواب داد نه خانم راز نیست اما آدم این چیزها را که نمی‌گوید. آدم حزب سیاسی‌‌یی را که عضوش است نمی‌گوید. حتی من هم حزب سیاسی دارم اما نمی‌گویم. سال‌ها بود که فرانسه بودم اما شگفت‌زده شدم و شروع به پرس‌وجو کردم و همه‌شان همین‌طور بودند. همه‌شان همین حرف را می‌زدند: راز نیست اما آدم آن را نمی‌گوید. پسر نمی‌داند پدرش عضو کدام حزب است یا پدر حزب پسر را.»

   از دیگر نکات جالب در توصیفات استاین از فرانسویان این است: «شهرت در فرانسه واقعا اهمیت ندارد. سنت و زندگی خصوصی و زمینی... این‌هاست که به حساب می‌آیند. خانم لیندبرگ پاریس بود... آمریکا که بود شهرت رنجش داده بود. همه‌شان را رنج داده بود. در انگلیس به‌شان اهمیتی نداده بودند اما خاندانِ لیندبرگ می‌دانستند و انگلیس هم این را می‌دانست که آن‌ها وجود دارند. در فرانسه وقتی با شما ملاقات می‌کنند به‌تان توجه می‌کنند اما مزاحم‌تان نمی‌شوند چون فرانسوی‌ها در فاصلۀ بین ملاقات‌ها وقتی شما را می‌‌بینند انگار اصلا نیستید.»

پاریس به روایت خانم استاین

   یا مثلا در جای دیگری دربارۀ قدر و منزلت اهالی هنر و ادبیات در چشم مردم فرانسه می‌نویسد:

  «اگر نویسنده باشی مزایایی داری، اگر نقاش باشی مزایایی داری و داشتن این مزایا خوشایند است... همیشه به خاطر دارم که از حومۀ شهر به پارکینگی می‌آمدم که معمولا ماشینم را در آن نگه می‌داشتم و پارکینگ پر بود خیلی پر... مسئول پارکینگ... یواش گفت یک گوشه‌ای هست در این گوشه ماشینِ موسیو استادِ دانشگاه را گذاشته‌ام و کنارش ماشین شما را خواهم گذاشت... حتی در پارکینگ هم استاد دانشگاه و زنی اهل ادبیات حتی بر میلیونرها یا سیاستمدارها ارجحیت دارند... می‌دانم باور نکردنی است اما واقعا دارند. پلیس هم با هنرمندها و نویسنده‌ها محترمانه رفتار می‌کند.»

   نکتۀ دیگر اینکه، گویا "زندگی در خانه‌های قدیمی" امر مطلوبی برای فرانسویان آن دوران بوده. شاید هنوز هم این طور باشد و این احتمالا ناشی از قدمت پاریس است که برخلاف تهران ما، حداقل هزار سال شهر مهمی بوده.

   استاین می‌نویسد: «از 1900 تا 1930 مایی که در پاریس زندگی می‌کردیم در محله‌های قشنگ زندگی نمی‌کردیم حتی آن‌هایی که مثل پیکاسو و براک در مونمارت زندگی می‌کردند در خانه‌های قدیمی زندگی نمی‌کردند، در خانه‌های حداکثر پنجاه ساله زندگی می‌کردند و حالا همه‌مان داریم در محله‌های خیلی قدیمی نزدیک رودخانه زندگی می‌کنیم. حالا که تکلیف قرن بیستم معلوم شده است و شخصیت خودش را دارد همه انگار دل‌مان می‌کشد در خانه‌های قرن هفدهمی زندگی کنیم.»

پاریس به روایت خانم استاین

   کتاب نسبتا مختصر «پاریس فرانسه» جدا از اینکه خواندنی است، گوشه‌هایی از فرهنگ و زندگی مردم فرانسه را نشان می‌دهد که شاید از چشم جامعه‌شناسان و فرهنگ‌شناسان و مردم‌شناسان پنهان مانده باشد.

   گرترود استاین یک رمان‌نویس بود و رمان‌نویسان، به قول داریوش شایگان، بیش از فیلسوفان و سایر متفکران، آموختنی در چنته دارند.

ارسال به دوستان