۰۵ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۹۹۹۶۰
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۶ - ۰۳-۰۷-۱۴۰۳
کد ۹۹۹۹۶۰
انتشار: ۱۷:۱۶ - ۰۳-۰۷-۱۴۰۳

کِرالِ پُشت، مسیر قهرمانی

کِرالِ پُشت، مسیر قهرمانی
 با پایان یافتن بازی های پارا المپیک پاریس متوجه شدم گزینه پریدن از ارتفاع و خودکشی، چندان پیشنهاد خوبی برای وضعیت بغرنجی که در آن قرار گرفتم؛ نیست. تماشای مردی که بدون داشتن دست و پا، قهرمان شنای پارا المپیک می شود و تمام تماشاگران حاضر در سالن برگزاری مسابقات ایستاده او را تشویق می کنند تلنگری جدی برای من بود.

عصرایران ؛‌ بسام کریمی -  وقتی تصمیم به خودکشی گرفتم که همسرم را برای همیشه از دست داده بودم. و این آغاز یک سقوط بود.چگونگی بروز آن حادثه اصلا برایم مهم نبود و مدام با این پرسش به خود سیلی می زدم که “ چرا؟ ” ، چرا من؟ چرا همسر من؟ و بی وقفه در یک نشخوار فکری تکرارشونده به فروپاشی درونی خود مشغول شدم بی آنکه این احتمال را درنظر بگیرم که مطمئنا به غیر از من افراد زیادی وجود دارند که همسرشان را در یک حادثه آتش سوزی از دست داده باشند. بنابراین در گرداب تنهایی و افسردگی شدید مدام به تنها چاره ای که به ذهنم می رسید فکر می کردم: پریدن از ارتفاع ۳۵ متریِ برج فلزی جدا کننده گازها از یکدیگر در محل کارم-یک تیر و دو نشان- پایان دادن به زندگی به ظاهر پوچ و تمام شده و انتقام از شرکتی که قدردان توانایی و تلاش هایم نبود. 

  زخم های عمیق انسانی همیشه با رنج همراه است و نمی توان از دردهای آن فرار کرد. معمولا آدم ها در مواجهه با تروماهای زندگی اشان ابتدا دست به انکار می زنند و از پذیرفتن آن امتناع می ورزند تا جایی که حتی دلشان نمی خواهد به آن فکر کنند. اگر چه در این جور مواقع برخی از افراد دست به خودکشی نمی زنند اما احتمال دارد تا ابد با زخم هایشان خو بگیرند و ترجیحشان به جای ترمیم و درمان، افسردگی و‌ انزوا طلبی باشد. در چنین شرایطی است که ممکن است فرد، زندگی خود را پایان یافته ببیند و مُشت مُشت قرص های ضد افسردگی مصرف کند و دیگر هرگز به مسیر عادی زندگی خود برنگردد. این افراد معصومیتی ابدی را به دوش خواهند کشید.

 با پایان یافتن بازی های پارا المپیک پاریس متوجه شدم گزینه پریدن از ارتفاع و خودکشی، چندان پیشنهاد خوبی برای وضعیت بغرنجی که در آن قرار گرفتم؛ نیست. تماشای مردی که بدون داشتن دست و پا، قهرمان شنای پارا المپیک می شود و تمام تماشاگران حاضر در سالن برگزاری مسابقات ایستاده او را تشویق می کنند تلنگری جدی برای من بود. بنابراین اخبار پارا المپیک را مرور می کنم و متوجه می شوم دختر ۱۷ ساله هندی، در صورتیکه هر دو دست خود را از دست داده بود؛ توانسته مدال برنز مسابقات را کسب کند یا کماندار آمریکایی نیز با وضعیت مشابه نقص جسمی قهرمان پارا المپیک شود. انسان هایی که زیر خروارها غم و اندوه ناشی از نداشتن،نتوانستن،نادیده گرفته شدن و نقص هایی مادام العمل دفن نشده بودند و حالا در تیتر یک خبرگزاری های جهان خیلی بزرگ لبخند می زدند و نهایت لذت بودن را می شد در چهره اشان تشخیص داد. این شوق و میل ماندن و بودن آنها چیزی است که قلقلکم می دهد؛ حسی که خیلی برایم آشناست و انگار هر روز از جلوی چشمانم عبور می کند و من ناآگانه یا از سرِ خماریِ ناشیِ از قرص هایِ آرام بخشِ قویِ ضد افسردگی ام، آن را نمی بینم…. 
 
راحله ۶۳ ساله متولد تبریز، در ۱۷ سالگی ازدواج کرد.۳ سال بعد وقتی اولین بچه خود را حامله بود؛ همسرش را در جنگ از دست داد. با پایان جنگ با معلمی از جنوب ازدواج و برای همیشه زادگاهش را ترک کرد. او شرجی و تشبادهای سوزان جنوب را در مقابلِ زیباییِ های تغییر رنگ ثمر نخل ها و تبدیل شدن اشان به خرما را نادیده گرفت. ماکسی های بلند می پوشید و کنار پیرزن ها خمیر پهن می کرد و توی تنور داغ خم می شد و تلاش می کرد به جای کوفته تبریزی، قلیه ماهی با گِمنه را بهتر از جنوبی ها درست کند. انعطاف پذیری راحله در مقابله با جغرافیای گرم و خشکِ جنوب و زبان و فرهنگی متفاوت وصف ناشدنی بود؛ تُرک زبانی که حالا در جنوبی ترین نقطه کشور به ندرت به زبان مادری خود صحبت می کند.

در این سال ها صاحب ۳ دختر شد.اما تقدیر دست بردار نبود و یکی از آن ها را در سیزده به در عید نوروز سال ۸۳ و در میان قهر و غضب امواج دریا از دست داد. پدرم کمرش شکست اما مادرم راحله، نگذاشت غم مرگ خواهرم در دریا، کل خانواده را در خود غرق کند. سوگواری را در حد اعلا به جا آورد و‌ دستور داد رخت عزا را کنار بگذاریم. یکسال بعد فروشگاه لباس فروشی راه انداخت و دستم را در بازار بند کرد. انگار تصمیم گرفته بود اگر قرار است در زندگی چیزی را از دست بدهد، باید به جای آن چیز دیگری را بدست آورد. 

حالا مادرم عصر ها یک روز درمیان منتظر است سر ساعت ۴ او را به استخر برسانم. حالا در حالیکه مشکل دیابت هم دارد؛ در ۶۳ سالگی در حال یادگیری شنای کرال پشت، پر شورتر از اطرافیانش مشغول زندگی است؛ در حالیکه من ماه ها به دلیل مرگ دلخراش همسرم به بن بست رسیده بودم و با نخوردن،خوابیدن های طولانی،خانه نشینی و گوشه گیری به انزوای مطلق روی آورده و در اندیشه پایان دادن به زندگی خود بودم.

اما آنچه که در کنکاش درونی به آن دست یافتم این است که زندگی بشر در این جهان همواره با درد و رنج همراه بوده؛ زخم هایی ناشی از بیماری های لاعلاج، از دست دادن عزیزان،ورشکستگی های مالی،شکست های عاطفی،بیکاری و تنهایی و … چالش هایی که تا وقتی با آن ها روبرو نشده ایم جهان را دلپذیر می پنداریم و در صورت مواجه شدن با هر یک از آن ها، زندگی را غیرمنصفانه و عبث می بینیم.

گاهی فراموش می کنیم زندگی، طی کردن یک مسیر است و یک مقصد قطعی وجود ندارد. انسان می تواند در رویارویی با زخم های عمیقش تصمیم بگیرد که چگونه می خواهد این مسیر قهرمانی را طی کند؟ با قطع عضو مادرزادی خود کنار بیاید و در یک فرآیند خودشناسی مداوم به قهرمان شدن در بازی های پارا المپیک امیدوار باشد یا داستان زندگی پر پیچ و خم خود را بپذیرد و در سن ۶۳ سالگی، سخاوتمندی زندگی را دو‌دستی بچسبد و از شنای کرال پشت لذت ببرد و یا در باتلاق انکار و حسرت و افسردگی، به بهانه از دست دادن همسرش به زندگی خود پایان دهد!

کارل گوستاو یونگ معتقد است:
 سفر قهرمانی همان مسیر ساده زندگی است که انسان با عبور از ترس ها، تردیدها و ناتوانی هایش گامی رو به جلو بر می دارد تا موهبتی تازه بدست آورد و کماکان به مسیر خود ادامه دهد. و قهرمانان این سفر کسانی هستند که رنج های زندگی را بر خود هموار کرده و در جهت معنادار کردن زندگی خویش، قدم بر می دارند.

برچسب ها: پارالمپیک ، خودکشی
ارسال به دوستان