۰۶ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۱۴۳۹۲
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۱ - ۲۷-۰۸-۱۴۰۳
کد ۱۰۱۴۳۹۲
انتشار: ۱۲:۴۱ - ۲۷-۰۸-۱۴۰۳

خط و خشی بر چیست و چرایی خشونت

خط و خشی بر چیست و چرایی خشونت
خشونت در اشکال دل آزار تا نامحسوسش همزاد بشر بوده و نیز هست. تمنای محو آن راه بر سراب آرزو بردن است که ثروت، شهوت،قدرت و حسادت همان دیریابن محبوب تا همیشه ی بشرند و کمی می یابند و بیشی در حسرت استغثا می کنند.
عصر ایران؛ احسان اقبال سعید- چیست این خشونت که می کشیم و می چشیم اما زبان و گاه قلم الکن و ابتر است از تصویر و تصور معنایی یگانه و مشترک برای تبیین و مکتوب نمودن این آیین مشترک آدم و دد و نیز اهرمن. عریان ترین تصویر خشونت در اذهان همان بکار بردن اقسامی از خشونت فیزیکی برای منکوب، سرکوب، مطیع و نیز تحمیل یک اراده یا باور و البته ایلغار بر تنی یا جماعتی.

خشونت ترکیب از رنج و رضایت می آفریند. رنج برای خشونت چشیده و رضایتی برای آمر و شاید عامل! ریشه خشونت را می توان در خشم،غریزه ، تمنای چیرگی و افروختگی منزه جست و چیزهای دیگر هم که به گاه اکنون خاطر خشونت پژوه حاضر را بر و در آنان راهی نیست.

غریزه: اگر بخشی از رفتارهای دمی را کمتر اندیشیده یا مورد بازخوانی و تامل قرار گرفته بدانیم و تاسی از رفتار نیاکان و اجداد در یک روند تاریخی، می شود تمایل به اعمال خشونت را نیز از همین غریزه مندی های اجدادی در شمار آورد. انسان نخستین در زمین و زمانه ای هول و ناباور در میانه ای از نیروهای نامهار برای صیانت از خود ناچار از کاربرد خشونتی مهیب بود تا نفسش بپاید و طمع و طعمه نشود. باید از پا انداختن اقسام جانوران و نیز مهار طبیعت را می آموخت تا قوتی وامانی بیابد و نیز در برابر  نیزه و سپر دیگر همگنان دشنه و خنجری تا بودن را در پستوی خانه نهان سازد که به از نبود شدن بود حتی در آن روزگارن بی قهوه و خنیا!. 

حالت بهترش این که وقتی توان خشونت ورزی در آستین خود را نمایان می کرد آن دیگران کناره می جستند و قصد از برای جان و نان و ایمانش را بر رف می نهادند که حرف غدار و قداره بند است. کسی سال ها بعدتر می گفت "دوست تر می دارم آدمیان از من بهراسند تا این که دوستم داشته باشند! " می پنداشت این گونه اگر نه ساکن بهشت عدن ولی از وادی عدم گریخنه پناهنده ی وادی ایمن است. غریزه ی ممتد تاریخی خشونت را چتری برای صیانت می شمرد و شمشیر تیز را گیرم بر رف و در دیوار امنی برای خاطر..
 
نیک اگر بنگریم حتی در روایات هم داریم که شوخی و خنده در تناقض با حمیت و شدت است و مهابت را از میان می برد، هیچ در این شعر سهراب نکو نگریسته اید؟ " و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟" به باورم چون کرکس زیبا نیست و خوشخوان، و نیز آنکه چنگال دارد و چشم در می آورد. توان خشونت و چهره ی بازتاب دهنده ی جباریت و دژمی خود می تواند سیم خاردار صیانت باشد. 
 
خشم: خشم سریز عواطف آدمی از آن سوی بام است، خروج از اعتدال مزاج ها و سرریز پثکی از آتشفشانها بی آتشنشان؟ خشم با انبان باروت در انبار آدم میانه دارد و انفجار غایت آن است. دیده اید آدم خشمین می گوید باید سبک شوم...برونداد خشم  فریاد است یا درشتی، گاه تجسم اش مشت ، درشت و نفیر گلوله است و دگر ندامت تا رسیدن آب بر لهیب درون!. به هر روی انتهای خشم خشونت است، یا در کلام و یا گفتار و نیز رفتار، آدم خشمین که دست پایین داشته باشد یا هزار و یک هراس نمی تواند آتش فشان را به گدازه تبدیل کند لاجرم در دل انبار می کند تا وقتش برسد...
 
پناه بر خدا از فوران دماوند!  و بهار (ر به کسره) گل دهان زیبا به اشک نگاشت " ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند". خشم و افروختگی در هر شکل و پیوستش، مقدس یا مجهول و معمول راه بر  فوران می برد و فوران فواره است کو تا به نهایت نرسد سرنگون نخواهد شد!
 
تمنای چیرگی: انسان می خواهد سروری و سیادت خود یا دسته و طایفه اش را تثبیت و البته تطویل نماید. چیرگی تنها در ساحت امر قدرت سیاسی صرف خلاصه نمی شود. شکل سیاسی-حکومتی اش همان حکایت "النصر به رعب" است که با تیغ آخته و داغ و درفش چنان هراس و درد در جان و روان آدمان می کنند که هوای قرمه سبزی از سرشان بپرد و یا چند سری را به سنگ می کوبند تا دیگران نیک فهم شان شود "سری را که درد نمی کند دستمال نبندند!" 
 
متاع گرانبهای قدرت و انقیاد آن دیگران که راه بر تنعم و تن پروری می برد پرمشتریست و لیلی در کجاوه ایست که هزار رهزن . و راهی در کمین و انتظارش لب خشک و دل لبریز رشک دارند. پس خشونت می تواند راه سبک راه بردن بر سریر باشد. خشونت رقبا را می تاراند یا وادی سکوتی لبریز نگفته وسپردن سفته ی سکوت می برد،شاید اگر دخالت خارجی نبود صدام و حسین و معمر قذافی تا اکنون نیز مشغول تولید ترهات بر کمر نرم ملت خویش بودند.
 
نکته دیگر اینکه تنها ساحت قدرت نیست که محل تحمیل اراده و نظر و کسب رضایت است. در رفتار معمول آدمیان نیز اگر نکته بین تر شویم حتی پدر خانواده،رهبر قبیله،برادر یا خواهر بزرگتر، معلم و رئیس اداره سعی در اثبات نظر خویش با ترفندهایی نظیر خیرخواهی،تجربه بیشتر و.. دارند. نهایت آنکه بی این که بدانند در صدد کسب رضایت از طریق تحمیل ارده هستند و همان قدرت را می جویند در ساحتی موروار.
 
چوب الف معلم همان خشونت دیگر در سطحی متفاوت است و رعب کمربند یا نگاه ، عتاب و خطاب یک پیشوا یا قلندر..حکایت همان خشونت است که در دنیای یکسره و جزم می خواهد حقیقت مطلق و تام باشد و نه تنها بخشی از آن،می خواهد جلودار باشد و نه یکی از همترازان راهپیما..خشونت باز از راه می رسد و می رسد.
 
افروختگی منزه: آدم می خواهد متعلق باشد و بر چیزهایی نیز چیره، و از آنان رفع مخاطره کند. این معنا می دهد به بود و نمود یک ادم منفرد که می خواهد حیات اجتماعی را مزه کند و سری دربیاورد میان سرداران و شاید برای این کسانی را بی سر کند یا برای همیشه دچار سردرد سازد.
 
وقتی تعلق به یک قبیله، جغرافیا و یا اندیشه و مرام و نیز یک یار دلپسند، توان اندیشیدن نسبی و نه نصبی  را  از آدم می ستاند، شخص دشنام در دهان و دشنه در آستین برای صیانت از حقیقتی که حتی خودش دقیقا نمی داند چیست اما باور دارد محض است و یکسره و خط بر آن یعنی خط خطی شدن دفتر عالم کمر همت و خفت می بندد.. پس بریا،پل پوت،ابوبکر بغدادی،شارون، منسونها و دیگر دوستان دشمن مرام و خشم در نیام پا به میدان می گذارند...پناه برخدا.. تولدتان مبارک..کیکی از کاه برایتان سفارش داده ایم..
 
خشونت ناگزیر و لازم در حکم تیغ ابزی در کام: جامعه ی آرمانی و بی خش در حکم اقیانوس خیال آدمها در اعصار گونه گون می ماند که می پندارند همه الم ها را درمان و درخت وجود بی بشر را تناور و پربر می کند اما به سراب می ماند چو از عالم معنا بگذری و بر بحر حقیقت گام لرزان بزنی. تا روزگار غایت با جهان واقعی باید زیست و آدمیان معقول و معمول، برای تمشیت و سیاست جامعه معمول انسانی حدی از وجاهت و قوه لازم است تا آدم  به ریشه های ایلی-قبیله ای و نیز بدوی- غارتی بازنگردد.
 
خشونت تحت کنترل نیروهای تامین و حاکمان می تواند حد یقفی برای زیستن مومنانه ی یاوران معقول جامعه باشد اما نباید از حد بگذرد و پرده بدرد و البته بی آن جهان به جنگلی تعمیم یافته پهلو خواهد زد و پهلوی سهراب ، رستم و گردافرید هر سه دریده خواهد شد و تا رسیدن نوشدارو دندان طلای نیمه مردگان را هم بر روی زمین خواهند شکست!.
 
حاصل حکایت: خشونت در اشکال دل آزار تا نامحسوسش همزاد بشر بوده و نیز هست. تمنای محو آن راه بر سراب آرزو بردن است که ثروت، شهوت،قدرت و حسادت همان دیریابن محبوب تا همیشه ی بشرند و کمی می یابند و بیشی در حسرت استغثا می کنند.
 
برای صیانت از داشته ها و نیز ستاندن از چنگال دارندگان آن نعمات، نغمات خشونت بار برقرار و دوام خواهد بود تا فصلی آید نه چون این فصلان و بشود "دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه گندم".
 
اما می توان به قدر وسع کوشید و خشونت غیر لازم  را مهار یا تلطیف کرد و دندان نیش ادمیان را کمی سوهان قم زد تا کل و کند گردد و گازشان بر سیب، دل درخت را کمتر ریش کند. همین و همان.
 
 
 
 
ارسال به دوستان