یکی را از مُلوک، کنیزکی چینی آوردند. خواست تا در حالتِ مستی با وی جمع آید. کنیزک ممانعت کرد. مَلِک در خشم رفت و مر او را به سیاهی بخشید که لبِ زِبَرینش از پَرّهِٔ بینی درگذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته.
کد خبر: ۱۰۲۱۶۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵
سیاهی داشت نام او خَصِیب در غایتِ جهل. مُلکِ مصر به وی ارزانی داشت و گویند: عقل و درایتِ او تا به جایی بود که طایفهای حُرّاثِ مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بارانِ بیوقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن!
کد خبر: ۱۰۲۱۶۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۱
با طایفهٔ بزرگان به کشتیدر، نشسته بودم. زَورقی در پیِ ما غرق شد، دو برادر به گِردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دو را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم.
کد خبر: ۱۰۱۰۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زورِ بازو نان خوردی. باری، این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقّتِ کار کردن برهی؟
کد خبر: ۱۰۱۰۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵
کسی مژده پیش انوشیروانِ عادل آورد. گفت: شنیدم که فلان دشمنِ تو را خدای ،عَزَّ وَ جَلَّ، برداشت.
کد خبر: ۱۰۱۰۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
کی از پسرانِ هارونالرَّشید پیش پدر آمد خشمآلود که فلان سرهنگزاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون ارکان دولت را گفت: جَزایِ چنین کس چه باشد؟
کد خبر: ۱۰۰۱۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۲
یکی از وزرا به زیردستان رحم کردی و صلاحِ ایشان را به خیر توسّط نمودی. اتفاقاً به خطابِ ملِک گرفتار آمد. همگان در مَواجِبِ استخلاصِ او سعی کردند و مُوَکَّلان در مُعافیتش ملاطفت نمودند
کد خبر: ۱۰۰۱۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
نعمتِ بسیارش فرمود و اکرام کرد. تا یکی از نُدَمایِ حضرتِ پادشاه که در آن سال از سفرِ دریا آمده بود، گفت: من او را عیدِ اَضحیٰ در بصره دیدم! معلوم شد که حاجی نیست.
کد خبر: ۱۰۰۱۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
وزرایِ نوشیروان در مهمّی از مَصالحِ مملکت اندیشه همیکردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همیزدند و ملِک همچنین تدبیری اندیشه کرد.
کد خبر: ۱۰۰۱۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۵
پادشاهی به کشتنِ بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزهِ آن بر تو جاوید بماند.
کد خبر: ۱۰۰۱۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست؛ که روز و شب به خدمتِ سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را، عَزَّ وَ جَلَّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جملهٔ صِدّیقان بودمی.
کد خبر: ۱۰۰۱۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹
یکی از جُلَسایِ بیتدبیر نصیحتش آغاز کرد که «ملوکِ پیشین مر این نعمت را به سعی اندوختهاند و برای مصلحتی نهاده. دست از این حرکت کوتاه کن که واقعهها در پیش است.
کد خبر: ۹۷۲۹۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
حاکم این سخن را عظیم بپسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند و مؤونت ایام تعطیل وفا کنند شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم.
کد خبر: ۹۵۲۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
ملک گفتا: هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید. گفت: ای ملک نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.
کد خبر: ۹۳۰۷۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
یکی از ملوک بیانصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضلتر است گفت تو را خواب نیمروز تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
کد خبر: ۹۰۵۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن.
کد خبر: ۹۰۵۶۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۵
آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
کد خبر: ۹۰۵۶۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۳
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم.
کد خبر: ۹۰۵۶۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست.
کد خبر: ۸۹۹۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۵
بنا بر روال هفتههای گذشته حکایتی از گلستان سعدی را در عصر ایران باز میخوانیم. گلستان خوانی هم نگاه و حکمت سعدی را میآموزد و هم تمرین خوبی برای سخنوری است.
کد خبر: ۸۹۹۲۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۷